
تقدیم به
همه زوج هایی که از این آموزشها برای
گذر از چالش ازدواج و رسیدن به یک تصویر مشترک، عاشقانه و مسئولانه بهره میگیرند…
دکتر آرمین فیروزی
متخصص روانشناسی بالینی و روان درمانی
WWW.Drfirouzi.com
مشاوره قبل از ازدواج چیست؟
این جلسات مشاورهای توسط متخصص روانشناسی بالینی در حوزه زوجدرمانی انجام میشود و هدف اصلی آن پیشگیری از بروز مشکلات و تعارضات زن و شوهریی و البته حل و فصل آن هاست. در حقیقت، زوج درمانگر دیدی وسیع و همه جانبه در مورد هویت زن و شوهری آینده ارائه میدهد که میتواند روی نگرش و انتظارات هر دو عضو زوج برای تصمیمات در مسیر ازدواح تاثیر بسزایی داشته باشد.
نکته مهم: «مشاوره پیش از ازدواج باید تاثیری را برجای بگذارد که طلاق برای فرد به ارمغان میآورد». به عبارتی، واقع بینی و تعدیل انتظارات آرمانی از ازدواج، همسر و زندگی
مشاور پیش از ازدواج دقیقاّ چه نقشی دارد و چه کمکی میتواند داشته باشد؟
در ابتدا باید یادآور شویم که مشاور به کسانی که قصد ازدواج دارند، کمک میکند تا تغییر کرده، برای ازدواج آماده شوند و زندگی خوبی داشته باشند. در واقع «هدف از مشاوره پیش از ازدواج، ایجاد آمادگی برای ازدواج و سالم سازی روانی فردی است که قصد ازدواج دارد». به عبارتی مهمترین هدف، کمک به فرد جهت ایجاد تغییراتی در نگرش، باورها، رفتارها و عواطفش است. یعنی ایجاد تغییرات مثبت و سالم سازی روانی- نه انتخاب بهتر- مدنظر است. در حالی که بسیاری از روانشناسان در پی سنجش و ارزیابی شخصیت طرفین ازدواج هستند، در این دیدگاه
(ایجاد آمادگی، سالم سازی روانی و تغییرات مثبت)،«شخصیت» به مفهوم مدرن آن تاثیر چندانی بر موفقیت یا شکست ازدواج ندارد. بلکه در مشاوره پیش از ازدواج باید به هر دو عضو زوج کمک کرد تا بفهمند روی کدام بخش از سبک زندگی باید کار کنند و با تغییراتی در آن، خود را آماده ازدواج کنند.
آیا ازدواج را میتوان چالشی استرسآور دانست؟
امروزه ازدواج به عنوان موضوعی مهم و چالش برانگیز در نظر گرفته میشود و به نوعی نخستین پیمان عاطفی و قانونی زندگی محسوب میشود و همسرگزینی و پیمان زناشویی، هر دو نشانه بالندگی و پیشرفت شخصی هستند و گزینش همسر بیتردید یکی از مهمترین (چالش برانگیزترین) تصمیماتی است که اتخاذ میشود.
انتخاب شریک زندگی و ازدواج به عنوان یکی از سخت¬ترین و چالش برانگیزترین تصمیمات زندگی افراد است. در عصر حاضر فرایند ازدواج و طلاق پرسمان اصلی پژوهشها در حوزه علوم اجتماعی و روانشناسی خانواده است.
ازدواج از چه میراثی تاثیر می پذیرد؟ گذشته چقدر میتواند تاثیرگذار باشد؟
ازدواج را میتوان موضوعی دانست که باورها، دیدگاهها و انتظاراتی (که اغلب غیرواقع بینانه و تماماَ رمانتیک هستند) مخصوص به خود دارد. میتوان گفت هر فردی انتظارات خاصی از ازدواج دارد که مجموعه این انتظارات و باورها به نوع نگرش خاص اتخاذ شدهاش در فرایند رشدی و تربیتی در بافت خانواده مربوط می¬شود.
از جمله عوامل خطرناکی که بر ازدواج و طلاق تاثیر مستقیم دارد، باورها، دیدگاهها و انتظارات غیرواقعی و رمانتیک از ازدواج است. قبل از ازدواج تصورات و پیش فرضهایی درباره ازدواج وجود دارد و همه افراد انتظارات خاصی از ازدواج و همسر آینده خود دارند که به طور کامل از فلسفه وجودی این پیش فرضها و انتظارات آگاه نیستند. به نظر میرسد «باورها و انتظاراتی» که افراد از ازدواج دارند بر مبنای یک چارچوب از پیش تعیین شده (میراث تربیتی) به افراد رسیده و میتوان به راحتی واقعیت آن¬ها را به چالش کشید.
چگونه می¬توانیم شکل گیری میراث نگرشی خود را به ارتباط و ازدواج مرور کنیم؟
در این بخش ارتباط بین سالهای رشد در خانواده و شکلگیری نگرش در مورد ارتباط (ازدواج) با مسئله جذابیت و انتخاب، بررسی و تفسیر میشود.
به سوالات زیر دقت کنید:
چه رابطهای بین سبک تربیتی والدین شما و نگرش شما به ارتباط وجود دارد؟
آیا سبکهای تربیتی خاص والدینتان توانسته باعث نتیجهگیریهای خاص شما در ارتباطات کنونی شود؟
چه ارتباطی بین نگرشهای قطعی و اتخاذ شده شما در مورد خودتان و ارتباط با دیگران وجود دارد؟
چه احساسی نسبت به شخصیتهای مهم و تاثیرگذار زندگیتان دارید؟ در موردشان چطور فکر میکنید؟
روزهایی که شخصیت شما در حال شکلگیری در خانواده بود:
• پدر و مادرتان چه رفتارهایی باهم داشتند؟
• آیا شما را در آغوش میکشیدند؟
• آیا در خانواده احساس امنیت میکردید؟
• آیا به شما حس ارزشمندی دادهاند؟
• آیا فرصت بروز هیجانات را داشتهاید؟
• آیا مورد مقایسه با برادرها و خواهرها قرار گرفتهاید؟
• آیا مورد تبعیض قرار گرفتهاید؟
• آیا مورد بیتوجهی و غفلت واقع شدهاید؟
• آیا نیازهای جسمی، روانی و عاطفیتان به اندازه کافی برآورده شده است؟
• آیا فرصت بیان نیازهایتان را داشتهاید یا در خانواده، جوی خفقان حاکم بود؟
• آیا مورد احترام واقع شدهاید یا تجربیات تحقیر شدگی شدید دارید؟
چگونه به راحتی بتوانیم تاثیر میراث خانواده را در انتخاب و ازدواج زندگی خود و شریک عاطفی یا همسرمان بررسی و تحلیل کنیم؟ چگونه اتفاقات گذشته را به زندگی آینده متصل کنیم:
۱. شکل¬گیری میراث نگرشی بر اساس نظریه آدلر
مفاهیم و مسیر طبیعی رشد آدلری: هریک از ما وقتی به دنیا میآییم از این که برای برآوردن تمام نیازهایمان محتاج و وابسته به اطرافیان هستیم دچار نوعی احساس حقارت و ناتوانی میشویم. این احساس حقارت طبیعی در ما نوعی انگیزه به سوی رشد، بهتر شدن، کمال و خلاصه برتر شدن ایجاد میکند. به خاطر همین دست به غایتنگری خیالی میزنیم یعنی اهداف خیالی را در ذهنمان ایجاد می¬کنیم و به سوی آنها حرکت میکنیم. از خود تصویری آرمانی میسازیم که با خود واقعیمان فاصله دارد و تلاش میکنیم تا به این تصویر که تصویری کاملتر، رشد یافتهتر و برتر است، برسیم. برای رسیدن به اهداف خیالی که در ذهن خود داریم از الگوی منحصر به فردی از ویژگیها رفتارها و عادتهای استفاده می¬کنیم. این الگوی منحصر به فرد، «سبک زندگی» نام دارد. هر نوع سبک زندگی انتخاب شده، بر اساس تعاملهای اجتماعی در سالهای نخست زندگی با افراد شخصیتهای تاثیرگذار زندگی ایجاد میشود و در سن چهار تا پنج سالگی آن چنان تبلور مییابد که دگرگونیاش بعدها دشوار است. در نهایت، پس از انتخاب یک سبک زندگی منحصر، ما آن را تبدیل به «منش» میکنیم. در هر فرد نیروی ذهنی و خلاقانهای وجود دارد که از بین تمام نیروهایی که بر فرد تاثیر میگذارند (واقعیتهای ژنتیکی مثل مشکلات جسمی، روانی- محیطی) به نوعی هدف شخصی برای زندگی به وجود میآوریم که ما را به سمت آیندهای عالیتر سوق میدهد. به عبارتی این نیروی خلاق، با تاثیر بر شرایط زیستی و محیطی، اجازه نمیدهد که فرد صرفاً محصول این شرایط باشد. هر سبک زندگی که برای رسیدن به اهداف خیالی طراحی شدهمان انتخاب میکنیم باید با در نظر گرفتن و توجه به اجتماع و اطرافیان در مسیر سعادت و کاملتر شدن ما را پیش ببرد چرا که جبران واقعی و اجتناب ناپذیر همه ضعفها و حقارتهای طبیعیمان، «علاقه اجتماعی» و در اجتماع بودن و زیستن است. علاقه اجتماعی یک حس فطری است اما به خودی خود پرورش نمییابد و نیاز به بستر خانوادگی غنی و سالم دارد. علاقه اجتماعی باید در جمع خانوادگی سالم که همکاری، احترام، اعتماد حمایت و تفاهم را ترغیب میکند، پرورش یابد.
اکنون به مسیر روانشناختی ناسالم و آسیبزننده زندگی در دیدگاه آدلری میپردازیم:
اگر والدین شیفته فرزندان خود باشند و تمامی کارهای روزمره آنها را انجام دهند، فرزندانی بیمسئولیت، پرتوقع، نازپرورده و لوس به بار میآورند. در این صورت فرزندانشان دشمنان قسم خورده اجتماع میشوند، یعنی فقط و فقط انتظار کمک از دیگران دارند بدون آن که کمکی به دیگران و اجتماع بکند. به عبارتی، مدام توجه میخواهند و منفعل هستند. این افراد نمیتوانند کار کنند، توانایی برقراری ارتباط با جنس مقابل را ندارد و قدرت سازندگی در اجتماع را ندارند. والدین سلطهگر باشند، فرزندان در هدایت کردن زندگی خویش عاجز و ناتوان بوده و احساس حقارت میکنند. به عبارتی، والدین اجازه هرگونه اظهار نظر، انتخاب و تصمیمگیری را از فرزندان میگیرند. در آینده این فرزندان دچار دوسوگرایی در تصمیمگیری و انتخاب میشوند و در مورد همه چیز تردید به خود راه میدهند. اگر کودکان در خانواده مورد سوء استفاده، بیاحترامی و تحت کتک قرار بگیرند، در آینده به جای حرکت به جلو و رشد، به عقب برمیگردند و از خانواده و جامعه انتقام میگیرند. این افراد دو سبک انتقادی دارند: یا مستقیم به تعرض میپردازند یا به صورت غیر مستقیم با سبک زندگی منفعل- پرخاشگر، غیرمستقیم انتقام میگیرند و مثلاً با بیتوجهی دائمی به افراد خانواده و دیگران، صدمه میزنند. و اما افرادی که در بافت خانوادهای زندگی میکنند که مورد غفلت و بیتوجهی قرار میگیرند، چون این افراد تایید و تشویق نمیشوند و اعتماد به نفس آنها را رشد نمیکند، هر لحظه آمادگی ابراز شکست، ضعف و ناتوانی دارند. این افراد با کنارهگیری و انزوا، هم به حس حقارت و ناتوانی خود غلبه میکنند و هم میخواهند به دیگران بفهماند که به آنها نیازی ندارند و از آن¬ها برترند. در نهایت بر اساس جو خانوادگی ناسالم و چهار سبک تربیتی مخرب والدین، کودکان یکی از چهار هدف مخرب را انتخاب می کنند (کری ، 2013):
1. توجهخواهی مداوم: منجر به سبک زندگی خاص خود میشود و افراد لوس و نازپرورده بار میآیند.
2. قدرت طلبی: این افراد قسم خوردهاند تا به چنان قدرتی برسند که هرگز احساس حقارت پیشین را تجربه نکنند.
3. انتقامجویی
۴. اعتراف به ضعف، شکست، قربانی بودن و مظلوم نمایی (ناتوانی قلابی).
حال در نظر بگیرید:
1. اگر دختری با سبک تربیتی نازپرورده با پسری از خانواده مستبد و با جو خفقان ازدواج کند و برعکس با چه مشکلاتی مواجه میشوند؟
2. پسری با سبک تربیتی بی¬کفایت و نازپرورده، با دختری از خانوادهای که توجهی به او نشده است و مورد غفلت واقع شده و بر عکس، ازدواج کنند، با چه مشکلاتی درگیر می¬شوند؟
۳. اگر دختری با سبک تربیتی مورد غفلت واقع شده و بیتوجهی پرورش یابد. در ازدواج با پسری با سبک تربیتی مستبد و جو خانوادگی خفقان، مشکلاتشان در ازدواج چه توجیهی خواهند داشت؟
4. مشکلات مربوط به ازدواج پسری که سابقه تربیتی سوء استفاده و آسیب جسمی دارد با دختری از خانواده مستبد چگونه قابل توجیه است؟
اگر والدین و مراقبین از مراحل رشد کودکان اطلاع داشته باشند و از نیازهای رشدی و تربیتی کودکان در ابعاد مختلف (روانی، جنسی، اجتماعی و …) آگاه باشند، میتوانند با فراهم ساختن بستر مناسب در بافت خانواده و اجتماع (مهد کودک، پیش دبستان، مدرسه و محیط اجتماعی) از طریق آموزش و رفتارهای تربیتی مناسب همراه با پاسخگویی مناسب به نیازها و رفتارهای کودکان در ابعاد مختلف به رشد روانی، جنسی و اجتماعی کودکان کمک کنند. کودکانی که با آگاهی این والدین و مربیان در بافت خانواده و اجتماع رشد میکنند، میتوانند حین رشد مواضع و نگرشهای مثبت و سازندهای را در ارتباطات خود اتخاذ کنند. این کودکان میتوانند با والدین و مربیان آگاه و آموزش دیده، حتی از نظر امنیت در روابط و پیشگیری از سوء استفادههای جسمی و جنسی توانمند شوند. در پژوهشهایی تایید شده است که ارتقاء آگاهی و نگراش والدین (مادران) و مربیان در اثر آموزشهای ساختمد در حوزه تربیت روانی- جنسی کودکان، روی مسیر رشد روانی- جنسی، سوالات جنسی کودکان و نحوه پاسخگویی متناسب با سوالهایشان، موثر واقع شده است. این تاثیر در افزایش آگاهی مادران و مربیان با مهارتهای لازم در خصوص تامین امنیت کودکان و پیشگیری از مخاطرات تهدید کننده آنان، نمایان شده است (مارتین و همکاران، 2018؛ مارتین و همکاران، 2020).
فهم آسیب روانشناختی در هویت فردی و ارتباطی بر اساس دیدگاه تحلیل رفتار متقابل:
در این دیدگاه همه چیز از این اصل ناشی میشود که شخصیت انسان به صورت سه حالت «خود» سازمانی است. «والد»، «بالغ» و «کودک». این حالتهای خود، واقعیت¬های پدیدارشناختی هستند که معمولاً مستقیم آن¬ها را میتوان مشاهده کرد. برای مثال وقتی که فرد در حالت «کودک» خود قرار دارد، به همان صورتی که در کودکی انجام میداد، مینشیند، میایستد، حرف میزند، فکر، درک و احساس میکند. رفتار «کودک» به جای این¬ که توسط عقل میانجی شود و به تاخیر افتد، تکانشی و وابسته به محرک است. قشقرق راه انداختن، جو را متشنج کردن، غیرمسئولانه بودن و تفکر رویاپردازانه، مواردی از جلوههای «کودک» هستند. در عین حال، «کودک» منبع انگیختگی، خلاقیت، شوخی، تفریح و هیجان زندگی است. حالت «کودک» اصولاً از دوران کودکی به بعد محفوظ میماند. انگار که کودک روی نوار پاک نشدنی در مغز ضبط شده و هر لحظه میتواند به کار بیفتد. «کودک» حداکثر هشت ساله است و میتواند به اندازه یک نوزاد کوچک باشد. حالت «والد» نیز اصولاً سالم و دست نخورده از کودکی به بزرگسالی انتقال مییابد. «والد» اصولاً از رفتارها و نگرشهایی تشکیل شده است که رونوشت والدین یا مظاهر قدرت هستند. گرچه بخش عمدهای از «والد» بر اساس ضبطهای شبه ویدیویی از دوران کودکی استوار است، ولی هنگامی که فرد از صاحبان قدرت جدید تقلید میکند یا در اثر تجربیات واقعی تربیت کردن فرزندان، تغییر میکند، «والد» میتواند در طول زندگی تغییرکند. هنگامی که «والد»، کنترل را در دست دارد، افراد به زبان والدین کنترل کننده حرف میزنند مثلاً «باید»، «حتماً»، «بهتر است این کار را بکنی یا نکنی» و «پشیمان خواهی شد» حاکم هستند. ژستهایی مانند اشاره کردن با انگشت یا ایستادن با بیقراری همراه با دستها به کمر، جلوههای رایج «والد» هستند. «والد»، کنترل کننده، محدود کننده و قانونگذار انعطافناپذیر شخصیت است، در عین حال، قسمت با محبت و آرامبخش شخصیت نیز هست. «والد» مخزن سنتها و ارزشهاست و برای بقای انسان ضروری است. در موقعیتهای مبهم و ناشناخته که اطلاعات کافی در اختیار «بالغ» قرار ندارد، «والد» بهترین مبنا برای تصمیمگیری است. حالت «بالغ» اصولاً یک کامپیوتر است. قسمت بیاحساسی که اطلاعات را برای پیش بینیها و تصمیمگیریها، گردآوری و پردازش میکند. «بالغ» حالتی است که وقتی فرد طی سالها با محیط مادی و اجتماعی تعامل میکند، به تدریج شکل میگیرد. «بالغ» بر اساس عقل و منطق عمل میکند. بهترین ارزیاب واقعیت است زیرا تحت تاثیر هیجانات قرار ندارد. «بالغ» میتواند نه تنها محیط بلکه همچنین هیجانها و درخواستهای «کودک» و «والد» را به صورت واقع بینانه ارزیابی کند. هر یک از حالتهای خود، وقتی که در موقعیت مناسبی قرار بگیرند، سازگارانه هستند. مثلاً در صورتی که کنترل، ضروری باشد، مانند کنترل فرزندان، ترسها، امور ناشناخته و تکانه¬های خوشایند یا ناخوشایند، «والد»، بسیار مناسب است. چنان چه آفرینش مطلوب باشد، مانند آفریدن افکار یا زندگی تازه و در موقعیتهای تفریحی مانند میهمانیها و جشنها،”کودک”، سازگار است. زمانی که پیشبینی دقیق ضروری باشد، مانند تصمیمگیری درباره ازدواج، شغل یا حساب دخل و خرج، «بالغ» بسیار ضروری است. بنابراین شخصیتی که خوب سازگار شده باشد، بسته به ضروریات موقعیت جاری، به راحتی از یک حالت به حالت دیگر جا به جا می¬شود (برن ، 1989).
افراد بر حسب تجربیات چند سال اول زندگی خود و ارتباط با پدر، مادر و شخصیتهای تاثیرگذار در روند رشد در سالهای ابتدایی درباره این که در مقایسه با افراد پیرامون خود چگونه هستند تصمیمی «پیش از موقع» میگیرند. یعنی «موضع» زندگی خود را مشخص میکنند و در تمامی روابط بر اساس این موضوع یا پیشفرض رفتار میکنند. موضع زندگی خلاصهای از اعتقاد به این که «من چگونه هستم و دیگران چگونه هستند» را شامل میشود. تامس هریس در سال 1969در کتاب «وضعیت آخر» خود، 4 موضع زندگی را که افراد در سالهای اولیه کودگی در بافت خانوده اتخاذ میکنند و سپس بر اساس آن مواضع، زندگی را ادامه می¬دهند به صورت زیر بیان کرده است:
1. موضع «من خوبم، تو خوبی»: این موضع همگانی در ابتدای تولد است، مگر این که فرایند تربیت کردن آنها را متقاعد ساخته باشد که خوب نیستند. ویژگیهای انتخاب این موضوع به عنوان موضع برتر در زندگی شامل: فکر باز و اعتماد، تشریک مساعی، داد و ستد و پذیرش نامشروط دیگران. نیازی نیست برای کسب منافع هیجانی دیگران را فریب بدهیم یا با آنها تسویه حساب کنیم.
2. موضع” من خوبم، تو خوب نیستی”: پذیرفتن این موضع ناسالم قطعاً افراد را برای زندگی آشفته آماده می¬سازد. این افراد خود را در معرض زندگی تبهکاری و جامعه ستیزی قرار میدهند. استثمار کردن دیگران، دستبرد زدن به دیگران، کلک زدن به دیگران یا موفق شدن به قیمت بدبختی دیگران، مهر تاییدی است برای این که این افراد کاملاً در مورد این که در موضع «من خوبم، تو خوب نیستی» به نتیجه درستی رسیدهاند. وقتی که «من» متقاعد شده هر کاری که انجام میدهد خوب است و مسئولیت هر اشکالی که پیش میآید به گردن کسانی است که خوب نیستند. بنابراین در این موضع، انزجار و نفرت شدید موج میزند و بعضی از آدمها که بیشتر زندگی خود را در شرایط سختی گذراندند و اطرافیانشان دائم از آنها خواستههای غیرمنطقی داشته اند، در اثر این فشارهای مداوم نفرت شدیدی را در درون خود پدید میآورند و به تبع آن بازیهای قهر آلودگی را انجام میدهند.
3. موضع «من خوب نیستم، تو خوب هستی»: به افرادی که نتیجه گرفتهاند «من خوب نیستم، تو خوب هستی» درحضور کسانی که به نظر آنها خوب هستند، همواره از احساسات حقارت رنج میبرند. این موضع زندگی میتواند به کنارهگیری از دیگران منجر شود زیرا ماندن در حضور آن¬ها و مرتباً یادآور شدن به خود که خوب نیستند بسیار عذابآور است. کنارهگیری، موضع «خوب نبودن» را دوباره تایید میکند ولی از آن هم خودشکنتر است، زیرا فرد را از هرگونه فرصت نوازش شدن و تایید شدن از جانب دیگران که میتواند به عقیده «خوب بودن» بیانجامد، محروم میکند. این افراد دایم خود را قربانی زندگی، همسر، نظام و … میدانند. عذر و بهانه میتراشند تا نشان دهند از عهده کاری بر نمیآیند. بازی غالبشان این است: «اگر به خاطر تو نبود»، «اگر به خاطر بچهها نبود»، «اگر فلان اتفاق برایم نیفتاده بود»، «اگر دیرتر ازدواج کرده بودم».
4. موضع «من خوب نیستم، تو هم خوب نیستی»: برقرار کردن تماس با این افراد بسیار دشوار است. چرا آنها باید با کسانی هم کلام شوند یا پاسخ بدهند که خوب نیستند؟! و وقتی که خود و دیگران خوب نیستند چه امیدی در زندگی وجود دارد؟! بنابراین این وضعیت، بدترین وضعیت ممکن در روابط است که میتواند به نتایج خطرناک منتج شود که در این حالت فرد هم خود و هم دیگران را مستحق بدترین عواقب می¬داند و ممکن است اقدام به خودکشی یا دگرکشی نماید. سرنوشت آن¬ها انزوای شدید اسکیزوفرنیک یا افسردگی شدید است (هریس، 1969).
شکل گیری میراث نگرشی در مورد ارتباط و انتظارات ازدواح از دیدگاه تصویرسازی ارتباطی (نیمه گمشده):
این دیدگاه دو مقوله را به طور همزمان مورد تاکید قرار میدهد:
1. شناسایی تاثیرات کودکی بر پویاییهای ازدواج و انتخاب همسر
2. اهمیت اکتساب مهارتهای ارتباطی
آسیب شناسی و کاربرد ایماگوتراپی در روابط عاطفی و ازدواج، منطبق با نظریه هارویل هندریکس (2007) به شرح زیر است:
این دیدگاه معتقد است که مراحل رشد در کودکی به خصوص روابط اولیه کودک و والدین و روابط زن و شوهری آن¬ها در دوران ازدواج تاثیر میگذارد. در نگاهی خاص، انتخاب همسر و روابط زن و شوهری، حاصل نیاز به کامل کردن مراحل ناتمام دوران کودکی و التیام زخمهای عاطفی آن دوره است. در این روش، زن و شوهر میتوانند با درک فرایندهای ناهشیار در خود و همسرشان، روش هایی را برای التیام زخمهای کودکی و ایجاد رفتارهای سالم مهارتآموزی کنند. در نهایت، با تبدیل ازدواج و رابطه کنونی ناهشیار به ازدواج آگاهانه و هشیار، میتوانند عشق و صمیمیت مورد نیاز خود را به دست آورند. هدف و رسالت این نظریه، ایجاد محیط شفابخش یا فضای صمیمانهای است که هر همسر بتواند به ارضای نیازهای برآورده نشده و احساسات مربوط به نادیده انگاری و بیارزشی طرف مقابل بردارد. به عبارتی ایماگوتراپی به دنبال درمان و جایگزینی جنبهها و ابعاد تحول نایافته و رشد نایافتهای است که مربوط به دوران و تجربیات کودکی بوده و اکنون آسیبهای روانشناختی و تعارضات فراوانی را در انتخاب و روابط عاطفی ایجاد کرده است.
گفتیم که در ایماگوتراپی (تصویرسازی- ارتباطی)، فرض بر این است که ما همسرمان را به صورت ناهشیار و بر اساس ویژگیهای مثبت و منفی افراد مهم زندگی دوران کودکیمان انتخاب می¬کنیم (هر چند ویژگیهای منفی، تاثیر به مراتب شدیدتری در این انتخاب دارند). تصویری که از تعاملات و رفتارهای پدر، مادر، خواهر، برادر و هرکسی که حتی برای مدت کوتاهی از ما مراقبت کرده است در ناهشیار ما یا همان مغز کهنه (ساقه مغز و دستگاه لیمبیک) ذخیره میشود، ایماگو نام دارد. نظریه ایماگو، تجربه فاصله گرفتن و از دست دادن احساس پیوند و یگانگی با شریک عاطفی را زخم یا آسیب پذیری مینامد، که به نوعی تداعی و تکرار همین تجربه در کودکی با مراقبین یا والدین ماست.
تمام رفتارهای ما (چه آگاهانه و چه ناآگاهانه) برای حفظ موجودیت، برگرداندن حس زندگی و برای حیات و سرزندگی طراحی شده¬اند. این هدف در انتخاب همسر و شریک زندگی، فعال است. ما شریک زندگی که مشخصات شبیه مراقبین یا دیگر افراد مهم در دوران رشد ما را داشته باشند، انتخاب میکنیم تا برخی تجارب احساسی مثبت یا منفی دوره کودکی را تکرار کنیم. با توجه به این که طرفین رابطه، احساسات اولیه و قدیمی را در یکدیگر برانگیخته میکنند، بنابراین بهترین افراد برای بهبودی و شفای زخم¬های یکدیگر خواهند بود. بروز این قضیه ممکن است به این دلیل باشد که زخمها در همان محیط که ایجاد شدهاند بهتر التیام مییابد. زوجهای درگیر در ارتباط عاطفی برای دستیابی به این بهبود و التیام، نیاز به ساختاری دارند که آن¬ها را قادر سازد برای برآورده ساختن نیازهای برآورده نشده یکدیگر تلاش کنند و از این رهگذر، خود نیز به رشد و کمال برسند. این رشد بدین معناست که زوج¬های در ارتباط عاطفی با یکدیگر خود را بسط داده (شامل تغییرات رفتاری) و قسمتهای انکار شده و سرکوب شده شخصیت خود را بازیابی کنند. این فرآیند زن و شوهرها را قادر میسازد انسانهای رشد یافته و سرزندهای شوند و حالت اصیل آرامش، شادی و احساس پیوند و یکپارچگی خود را مجدداً به دست آورند.
تکنیک و راهبرد نظریه ایماگو برای فراهم کردن زمینه این رشد، گفتگو یا دیالوگ ایماگو میباشد. این دیالوگ اصیلترین مهارت ارتباطی استفاده شده برای حرکت دادن زوج¬های درگیر در ارتباط عاطفی و ازدواج به سمت برقراری ارتباط مجدد از طریق ساختاری ایمن است که به آنها کمک میکند با مشکلات و هیجانات گذشته، حال و آینده روبرو شده و کنار بیایند. فرایند گفتگو محور این فرصت را برای هر دو طرف فراهم میآورد که به تمایز استقلال یکدیگر بیشتر و عمیقتر پیببرند و همزمان علیرغم وجود این تمایز بتوانند با هم همدلی کنند.
عصاره آسیبشناسی ارتباط و انتخاب در نظریه ایماگوتراپی:
گفتیم که پیش از هر چیزی ما به دو دلیل عمده و احساسی همسر خود را بر میگزینیم:
الف. همسرمان هر دو این خصوصیات و ویژگیهای مثبت و منفی کسانی را که ما را بزرگ کردهاند، داراست.
ب. همسرمان متمّمی بر بخشهای مثبتی از وجود ماست که در کودکی در خود خاموش نموده و دور انداختهایم.
به دلایل بالا ما با این چشمداشتی ناخودآگاه، وارد رابطهای میشویم که همسرمان جای «والدمان» را بگیرد و تمامی محرومیتهایی را که در دوران کودکی کشیدهایم جبران کند و تنها کاری که ما در این میان میبایست انجام دهیم تا این که التیاممان دهد نیز این است که رابطه نزدیک و دائمی داشته باشد. سپس بعد از مدتی در مییابیم که این استراتژی موثر واقع نمیشود بدین معنی که همچنان عاشقیم اما احساس کامل بودن و یکپارچگی نمیکنیم و همچنان میپنداریم که دلیل اینکه نقشهمان موفق از آب در نمیآید، این است که همسرمان عمداَ نیازهای ما را برآورده نمیکند. یعنی میداند که چه میخواهیم و کی یا چه وقت و چگونه آن را میخواهیم (مثل مادری که از نیازهای نوزادش مطلع است) اما به دلایلی از ما دریغ میکند. حال، عصبانی میشویم و چشم ما برای اولین بار به خصوصیات و ویژگیهای منفی همسرمان باز میشود. سپس با فرافکن کردن یا نسبت دادن ویژگیهای منفی و انکار شده خود به روی همسرمان، مشکل را از آن چه که هست نیز بدتر میکنیم. با بدتر شدن اوضاع به این نتیجه میرسیم که بهترین راه به منظور واداشتن همسر به این که نیازهای ما را ارضا کند، این است که تحریکپذیر، عصبی و کج خلق باشیم (همان گونه که وقتی در کودکی بودیم). چنین تصور میکنیم که هرچه بلندتر و طولانیتر داد بزنیم، شریک عاطفی¬مان سریعتر به نجات ما خواهد شتافت. به همین دلیل زوج¬ها تغییر تاکتیک میدهند و برای بازگشت و ارضای نیازها، شروع به آزردن و رنجاندن یکدیگر نموده و لذت و صمیمیت را از یکدیگر دریغ میکند، به این امید که طرف مقابلشان به این واکنش آن ها با گرمی به عشق پاسخ دهد.
نظریه¬های رایج آشنایی و ازدواج:
1- نظریه همسان گزینی: این نظریه بر این فرض استوار است که هرچه شباهتها و همانندیها بیشتر باشد دو طرف بیشتر مایل به اشنایی با یکدیگر هستند. همانندیهای قومی، فرهنگی، طبقه اجتماعی، مذهب مشترک، ارزشهای مشترک، سن و سال نزدیک به هم و سطح تحصیلات مشابه و علایق مشترک بنیان و پایه محکمی برای ایجاد زندگی مشترک است. به طور کلی هرچه مشترکات بیشتر باشد زندگی و ارتباط راحتتر و آسانتر خواهد بود.
2- نظریه ناهمسان گزینی: این نظریه بیان میکند که ما بیشتر به افرادی علاقمند میشویم، که ما را کامل میکنند. مثلا فرد خجالتی از فرد جسور خوشش میآید، یا یک فرد اجتماعی و اهل رفت و آمد یک فرد منزوی و اهل مطالعه را جذاب میداند. فرض اصلی این نظریه این است که ما تمایل داریم کسی را جستجو کنیم که دارای آن چیزیست که ما نداریم و مایل به داشتن آن هستیم. بسیاری از مردم این نظریه را میپذیرند، چرا که به نظر میرسد منبعی برای شهود و احساس در آن نهفته است. اما اگر آشنایی را از انتخاب همسر جدا کنیم، واقعیت آشکار میشود.
تحقیقات نشان میدهد که در اکثر ازدواجهای موفق دو طرف معمولاَ از بسیاری جهات به هم شبیه هستند. همسانی و هماهنگی، بیشتر معطوف به شخصیت، علایق، باورها و ارزشهاست، هرچه افراد به لحاظ این چند عامل باهم هماهنگی بیشتری داشته باشند، احتمال این که باهم ازدواج کنند بیشتر است.
آیا ازدواج، مسیری شناختی و منطقی است؟
انتظار از ازدواج مفهومی شناختی است و مطالعات نشان میدهد بسیاری از افراد انتظارات غیرواقع بینانهای نسبت به ازدواج و شریک زندگی خود دارند و انتظار دارند که همسر آنها تمام نقصها و کمبودهای موجود در میراث رشدی و تربیتی آنها را پوشش دهد. بنابراین، ازدواج، نوعی «رقص» مرد و زنی است که به سوی برآوردن آرزوها و رویاهای خود در حرکت هستند. این رقص بر اساس نمایشنامهای اجرا میشود که آنها در کودکی ایده سازی و خلق کردهاند و اکنون وقت آن فرا رسیده است که چاشنی آگاهی، شناخت و انتخاب مسئولانه وارد این «حرکت پویا» یا همان «رقص» شود.
طی کردن چه گامهایی پیش از ازدواج نیاز است؟
گام اول: ارزیابی و سنجش میراث خانواده و سبک زندگی
در حقیقت، این گام ایجاد فرصتی است برای زوج تا در مورد موضوعات مهمی از قبیل سالهای رشد در خانواده، شکلگیری و رشد هویتها، شکلگیری نگرش و سبک زندگی، اضطرابها، نگرانیها و ناامنیها، دستاوردها و توانمندیهای شناختی/ هیجانی/ رفتاری (مهارتها)، نقاط قوت و ضعف، اهداف زندگی و سبک زندگی مدنظر برای رسیدن به اهداف تعیین شده، سرمایه روانشناختی و تاثیر آن در ابعاد زندگی کنونی و آینده فکر کنند و در مورد آنها به بحث و گفتگو بپردازند. به عبارتی، هدف از این گام «شناخت و آگاهی» است. به عبارتی در این گام فرصتی برای زوج خلق میکنیم تا به خاطر چالشی به نام ازدواج، به سفری در گذشته بروند و فرصتی را برای مرور در افق زندگی از گذشته تا کنون داشته باشند. در این فرصت زوج با تاثیراتی که خانواده و اعضایش روی آنها گذاشته، مواجه میشوند. در این مواجهه گذشتهنگر به چگونگی شکلگیری شخصیت، انتخاب اتوماتیک اهداف زندگی و نگرش نسبت به خود، ارتباط و زندگی پی میبرند و در نهایت از میزان سرمایه روانشناختی خود تا بدین جا و این مرحله از زندگی آگاه می¬شوند.
گام دوم: شناسایی و اصلاح تحریفهای شناختی در حوزه ازدواج و واقعیتهای هویت زن و شوهری
در این گام، هر دو عضو زوج اطلاعات لازم در مورد واقعیتهای زندگی زن و شوهری (با تکیه بر وظایف و تکالیف روانشناختی در هویت زن و شوهری آینده) به دست می¬آورند. در حقیقت، آنها در این مسیر با واقعیاتی مواجه میشوند که احتمال دارد تا حدی تفکرات و باورهای غلط و تحریف شده خود را در مورد ازدواج و زندگی زن و شوهری آینده اصلاح کنند.
نمونههایی از باورهای نادرستی که احتمال دارد زوج¬ها در مورد عشق و ازدواج در سر پرورانده باشند:
1- عشق رمانتیک توام با هیجان زیاد، میتواند ازدواج خوب و خوشایندی ایجاد کند.
ازدواج، رابطه جنجالی عاشقانه نیست، بلکه رابطهای واقعی، جدی و عملی است. افرادی که به ازدواج با دید مجموعهای از انتظارات نامحدود عاشقانه مینگرند، در صورت مواجهه با شکست و ناملایمات زندگی، به شدت احساس ناامیدی می¬کنند.
2- در ازدواج میتوان همسر را به یک انسان برتر تبدیل کرد و از آن یک بت ساخت.
زن و شوهرهای زیادی هستند که قصد دارند بعد از ازدواج یکدیگر را تغییر دهند.
«بگذار ازدواج کنیم به راحتی او را تغییر میدهم».
نکته مهم این است که احتمال دارد با ازدواج و تشکیل هویت زن و شوهری، همسازی و سازگاری بین زن و شوهر زیاد شود، نگرشها، عواطف و احساسات همسوتر ازقبل شود، اما هدف از ازدواج نباید تغییر آنها باشد.
3-تضادها مکمل یکدیگرند.
این که شخص با نشاط، سرزنده، در حال پیشرفت و برونگرا به فردی که فوق العاده کنترلگر و درونگراست جذب میشود، نامعمول نیست. این گونه تفاوتها و تضادها باعث ایجاد سبکهایی در زندگی میشود. در واقع برای دوستی یا یک رشته روابط موقتی ممکن است این جذابیتها کارگر باشد، اما برای ازدواج مشکلساز است و اغلب باعث اختلاف میشود. چرا که ازدواج یک رابطه عینی و واقعی است و نه صوری. زمانی که افراد با نظرات متضاد و عدم شباهتها بیشتر اوقات را با هم میگذرانند، برخوردها و کشمکشها بین آنها قطعی و اجتناب ناپذیر است.
فرض کنید یکی از زوجین به صحبت کردن، ابراز عقاید و عواطف علاقمند است و در مقابل طرف دیگر به دنبال فضای خصوصی برای خود باشد و از تنهایی لذت ببرد و بخواهد تنها باشد. چگونه میتوان در این زوج خوشبختی و سازگاری واقعی را یافت؟
4- عشاق واقعی این قدر به یکدیگر نزدیک هستند که از همه افکار و احساسات یکدیگر مطلع هستند.
افسانه زیربنایی این باور غلط این است که عشق شورانگیز باید وجود داشته باشد که هر دو بتوانند ذهن یکدیگر را بخوانند و بدون پرسیدن و فهم نیازها و خواستههای یکدیگر، از همه آنها آگاه باشند.
5- ازدواج پلی است برای رسیدن به همه آمال و آرزوها.
«من خودم به تنهایی میتوانم زندگی کنم». این جملهای است که هر یک از زوجین باید به خود یادآور شوند و همواره تکرار کنند. هنگامی که افراد برای رسیدن به آرزوهای خود ازدواج کنند، همواره زندگی آنها بارها تحت تهدیدهای هیجانی قرار میگیرد. «من نمیتوانم بدون تو زندگی کنم، اگر مرا ترک کنی خودکشی میکنم». در ازدواجهای مختلف ما شاهد این موضوعات هستیم و میبینیم که چگونه آنها به یکدیگر چسبیدهاند و آزادیهای فردی را از هم سلب کردهاند، نه از روی عشق بلکه از روی ترس از طرد شدن، احساس گناه. بدین ترتیب زوجها رفته رفته به زن و شوهرهایی تبدیل میشوند که هویت زن و شوهری آنها با همه هویتهای فردی، و خانوادگی و شغلی و اجتماعی و والدی آنها در تداخل است و هیچ تعامل سازنده، کارآمد و رشد دهندهای بین هویت زن و شوهریشان با بقیه هویتها نمیتواند برقرار باشد.
نمونههایی از اسطورهها در هویت زن و شوهری:
1- اگر ما یکدیگر را دوست داریم باید در همه حال و همیشه خوشحال باشیم.
این یک تفکر و باور غیرمنطقی است. واقعیت این است که زن و شوهرها میتوانند یکدیگر را خیلی دوست داشته باشند و به عبارتی خوشحال نبودن، ارتباطی با دوست داشتن یا نداشتن یکدیگر ندارد.
2- همیشه باید بدون توجه به تاثیری که بر همسرمان میگذاریم باید با او کاملا صادق باشیم.
واقعیت این است که بیان بدون ملاحظه بعضی موارد و موضوعات مربوط به گذشته میتواند اثر منفی در ذهن همسر بگذارد. در نتیجه بیان عواملی که تاثیر و نتیجه منفی برجای میگذارند منطقی به نظر نمیرسد.
3- در هر لحظه از زندگی باید در کنار هم باشیم و این نشانه اصالت و درستی رابطه است.
واقعیت این است که زن و شوهر میتوانند یکدیگر را دوست داشته باشند و در عین حال گاهی اوقات کنار هم نباشند و از هویت فردی، خانوادگی، اجتماعی و … خود استفاده کنند. اما فردی که به این باور پایبند است اگر همسرش در پارهای اوقات در کنارش حضور نداشته باشد، احساس رنجش و ناامنی میکند و این احساس در رابطه با همسرش اختلال و تعارضاتی را ایجاد میکند.
4- برای حفظ رابطه و حمایت از یکدیگر تحت هر شرایطی باید سریعا در مورد همه چیز به توافق برسیم.
این که زن و شوهر توافق داشته باشند خوب است اما عدم توافق آنها در بعضی از حوزهها کاملاَ طبیعی است و حتی می¬تواند فرصتی استثنایی برای بروز و رشد خلاقیت در مواجهه با چالشهای زندگی باشد.
5- در صورت بروز هرگونه مشکلی باید سریعا مقصر شناسایی شود.
واقعیت این است که در بسیاری از مشکلات و تعارضات زن و شوهری کسی واقعا مقصر نیست بلکه مشکل یا چالش به وجود آمده حاصل تفاوت دیدگاه و نظر زن و شوهر است.
6- ما باید بدانیم که همسرمان چه چیزی نیاز دارد و خواسته¬ها و انتظاراتش را بدون این که از وی بپرسیم باید از قبل بدانیم.
واقعیت این است که زن و شوهر هرچقدر هم که همدیگر را دوست داشته باشند و حتی سالیان سال هم در کنار هم باشند قادر به خوانش ذهن یکدیگر نیستند. صحبت کردن زوجها با یکدیگر میتواند فرصتی استثنایی را برای نزدیک شدن بهتر و تبادل افکار، عواطف و بیان خواستهها و انتظارات و رفع سوء تفاهمها فراهم کند.
7- رابطه زن و شوهری خوب و با اصالت خود به خود به وجود میآید و نیازی به تلاش بیهوده و صرف انرژی برای گفتگوهای وقتگیر نیست.
کسی که باور دارد که رابطه خوب خود به خود و بدون تلاش و مهارت آموزی حاصل میشود، فقط منتظر میماند تا رابطه ایجاد شود و ممکن است بگوید شانس ندارم یا ما به درد هم نمیخوریم.
8- اگر فعالیتهای مربوط به هم ایجاد کنیم، بیشتر به هم نزدیک خواهیم شد.
این باور باعث میشود که حتی اگر در یک محیط اجتماعی یا میهمانی خانوادگی، همسر فرد کمی از او فاصله بگیرد، احساس بدی را تجربه خواهد کرد.
9- اگر برای مدت طولانی و همه زمانها باهم باشیم هیچ نیازی به خانواده، دوستان و اجتماع نداریم.
و اما واقعیات هویت زن و شوهری:
رابطه زن و شوهری داوطلبانه است یعنی هر دو عضو زوج میدانند که مجبور نیستند باهم ازدواج کنند.
هویت زن و شوهری مستلزم ایجاد تعادل بین پویایی و ثبات است.
رابطه زن و شوهر، گذشته، حال و آیندهای دارد. هویت زن و شوهری سالم، تعادلی است بین گذشته، حال و آینده زن و شوهر.
ازدواج مستلزم ترکیب دو آینده و دو گذشته است که شامل ارزشها و جهان بینیهای متفاوتی است.
پذیرش هویت زن و شوهری مستلزم حمایت کردن و حمایت شدن است.
هویت زن و شوهری سالم مستلزم این است که هر عضو زوج هویت فردی و منحصر به فردش را حفظ کرده و در عین حال توانایی این را داشته باشد که در مواقعی این فردیت را فدای رابطه و هویت زوجی کند.
اینک به چند نمونه از خصوصیات زوجهای سالم میپردازیم:
1- عقیده به نسبی بودن واقعیت به جای مطلق پنداشتن آنها.
در هر رابطه، برداشت فرد از واقعیتها می¬ بایست با دیدگاه شخص دیگر قابل انطباق باشد. زوجهای سالم نسبت به تفاوت در سلایق و دیدگاهها پذیرنده هستند. آنها به تفاوت در نوع دیدگاه یکدیگر احترام میگذارند و به شنیدن دیدگاه طرف مقابل، هرچند با دیدگاه آنها تفاوت داشته باشد، تمایل دارند. با پذیرش چنین رویکردی، آنها به جای تلاش برای تغییر دیدگاه طرف مقابل، سعی در گوش دادن و درک دیدگاه یکدیگر دارند.
2- همسر من دوست من است.
صمیمیت، صراحت و احساس نزدیکی به همسر، بخشی از رابطه زن و شوهری است. این فرایند همچنین در برگیرنده این معناست که قصد و انگیزههای همسر خوب است. این زوجها این تصور را ندارند که همسر آنها دشمن آن¬هاست و یا این که عادتهای آزاردهنده او مزاحم آنهاست.
3- زوجهای سالم مهارت پرداختن به تعارض را دارند.
در هویت زن و شوهری سالم قابلیت پرداختن به تعارض وجود دارد. آنها نه تنها قادرند تعارضات را مدیریت کنند بلکه مطمن هستند که اختلافشان حل شدنی است. آنها مسایل حل نشده خود را کشف و در فرصتهای تعامل بایکدیگر به بحث و مذاکره درباره آنها میپردازند.
4- اعتقاد داشتن به عوامل فراتر.
زوجهای سالم عقاید و باورهای مشترکی به عوامل فراتر از خودشان دارند که این ممکن است گرایشهای مذهبی، سیاسی و خانوادگی باشد. تحقیقات نشان داده هنگامی که حوزههای مذهبی زوج مشترک است، رابطه از استحکام و پایداری بیشتری برخوردار است.
بعد از مواجهه زوج با تکالیف روانشناختی زوجهای سالم در زندگی زن و شوهری، اکنون سوالات زیر از هر عضو زوج پرسیده میشود:
انگیزه شما از ازدواج چیست؟
چه افکاری در مورد یک انتخاب موفق دارید؟ انتخاب موفق را توصیف کنید؟
باورهایتان در مورد ازدواج با عشق چیست؟ جایگاه عشق در ازدواج و هویت زن و شوهری چیست؟
از نظر شما بهترین و بدترین دلایل ازدواج کدامند؟
هر کدام از دلایل زیر چقدر در انتخاب شما دخیل هستند (از 1 تا 100):
شورش علیه والدین
کسب استقلال در زندگی
التیام یک شکست عاطفی
فشار خانواده و اجتماع
ازدواج اجباری
نیاز جنسی
دلایل اقتصادی
فشار تنهایی و استیصال
احساس گناه
فقر اعتماد به نفس و تهی بودن
حال لحظهای خود را در هویت زن و شوهری تصور کنید.:
به نظر شما چه ابعادی را باید مد نظر قرار دهید؟
چه افکار و اعتقاداتی برای موفقیت در زندگی زن و شوهری نیاز دارید؟
هدف نهایی این گام:
زوجی که تصمیم به ازدواج دارند و میخواهند چشم اندازی مشترک باهم خلق کنند باید با «باور اتحاد ابدی» مواجه و آن را تحلیل کنند. زندگی مشترک با این باور زوج که فقط مرگ میتواند مارا از هم جدا کند، آغاز میشود. در آغاز زندگی مشترک، زوج¬ها نسبت به این باور اعتقاد کامل دارند اما واقعیت چیز دیگریست و زندگی مشترک در ادامه از عوامل متعددی تاثیر میپذیرد. عواملی که پارهای از آنها می تواند زندگی را به سمت اختلاف و درگیری، جدایی روانی یا طلاق خاموش و حتی طلاق رسمی سوق دهد. این عوامل، ازدواج را که میتوانست عرصه رشد سازنده و کمال زن و شوهر باشد به عرصه پیکار تبدیل میکند.
گام سوم: پیش آگهی و اتصال میراث خانواده به آینده انتخاب و ازدواج (خلق تصویر مشترک ازدواج)
این گام، به کشف پویاییهای روانشناختی که مانع ازدواج موفق میشوند، اختصاص دارد. به عبارتی، هدف نهایی این گام همان پیش آگهی یا اتصال گذشته به آینده است. توانایی ایجاد و حفظ روابط صمیمانه، پایدار و رضایت بخش یکی از مهمترین تکالیف رشدی در دوران بزرگسالی است. به این دلیل که افراد در روابط صمیمانه یکدیگر را میرنجانند یا به هم آسیب میرسانند. آنها ممکن است تعهدات خود را زیر پا بگذارند، پشت سر هم غیبت کنند یا حتی به طور مستقیم حرفهای توهین آمیزی رو در روی هم بزنند و به طور خلاصه از هم قدردانی نکنند.
به خاطر آسیبها و اشتباههای اجتناب ناپذیری که با روابط بین فردی همراه است، برخورد موثر با چنین رخدادهایی برای حفظ روابط سالم و باثبات اهمیت دارد. دستیابی به یک زندگی زن و شوهری رضایت بخش، مستلزم وجود ویژگیهایی از جمله توانایی اعتماد به دیگران و همکاری و تعامل با آنهاست. برخی از پژوهشگران عقیده دارند که مشکلات و تعارضات عمیق زن و شوهری در سبکهای دلبستگی آنها ریشه دارند.
کوباک، راچل و هازن (1994)، پیشنهاد کردند که نشانههای آشفتگی در زوج¬ها، نشانهای از دلبستگی ناایمن است. نارضایتی در هویت زن و شوهری اغلب از ترسهای برخاسته از سبک دلبستگی آنها نشات میگیرد (ترس از رها شدن یا نبود صمیمیت). همچنین پیروان زوج درمانی هیجان مدار بر این باورند که مشکلات زوجهای آشفته در سبکهای دلبستگی آنها ریشه دارد که باید برای پیوند عاطفی میان زوجها دوباره بررسی، پردازش و تغییر یابند.
لذا، نظریه و پژوهش از این باور که دلبستگی ناایمن با آشفتگی در زوج¬ها مرتبط است، حمایت میکند. فرایندهای دلبستگی، در روابط عاطفی و صمیمانه بازنمایی میشوند. برای مثال، بازنماییهای دلبستگی، انتظارات فرد از روابط را شکل میدهد و بر رفتار آنها با شریک زندگیشان در شرایط چالشی و استرس، اثر میگذارد. احساس عدم امنیت با رضایت پایین در زندگی زن و شوهری همراه است و احتمال دارد برخی زن و شوهرها در چرخه تعاملات منفی گرفتار شوند که احساسهای مزمن ناراحتی و نارضایتی را حفظ کنند. همچنین سبک دلبستگی ناایمن، زن و شوهر را در خطر باقی ماندن در یک ازدواج ناخوشایند قرار میدهد. نگرانی از طرد شدن و شایستگی عشق نیز ممکن است منجر به چنین عملی شود.
گام چهارم: مدلی مبتنی بر واقعبینی و تعدیل انتظارات آرمانی از ازدواج، همسر و زندگی زناشویی
هدف نهایی این گام، انتخاب مسئولانه (جهت¬گیری مجدد) است.
در ابتدا هر دو عضو زوج با اعتماد به نفس بالا و دانش واقعی اندک روانشناختی از شرایط خود و طرف مقابل، پا به عرصه انتخاب میگذارند. با گذشت زمان و طی کردن گامهای اول تا سوم به این آگاهی سازنده می¬رسند که چه نقاط ضعف و نواقصی دارند و چه موانعی برای یک ازدواج موفق دارند. به علاوه، در این مسیر کنکاش، ویژگیها و توانمندیهای مثبت و کارآمدی خودشان را نیز کشف می¬کنند.
با کنکاش در شرایط روانشناختی و سنجش آمادگیهای لازم، اعتماد به نفس آنها دستخوش چالش شده و احتمالا پایین میآید و در مواقعی نیز از شرایط و آمادگی ناقص خود برای ازدواج دلسرد می¬شوند. اما در ادامه مسیر و با کشف قابلیتها و پتانسیلها تا حدی امیدوار میشوند و به این موضوع پی میبرند که هر چه میزان آگاهی و دانش روانشناختی آنها از خود و طرف مقابلشان بیشتر شود، توانمندتر میشوند و بهتر میتوانند با کمک مشاور آگاهی خود را تبدیل به بینش عملی کنند در مسیر انتخاب مسئولانهای حرکت کنند. به عبارتی کم کم به این باور میرسند که هرچه آگاهی و شناختشان از شرایط و بستر لازم برای یک ازدواج موفق و مسئولانه بیشتر شود، با اعتماد به نفس و مسئولیت پذیری بیشتری میتوانند به ادامه مسیر فکر کنند.
لذا، هر دو عضو زوج با توجه به اثر روانشناختی دانینگ – کروگر حرکت میکنند یعنی از اعتماد به نفس کاذب بالا و دانش روانشناختی اندک و حتی غیرواقعی در انتخاب، همراه با انتظارات آرمانی مربوط به رابطه و توانمندیهای خود، طرف مقابل، ازدواج و زندگی زن و شوهری آینده به سمت افزایش تدریجی شناخت (نسبت به نواقص، توانمندیها و موانع ازدواج موفق)، آگاهی و دانش روانشناختی واقعی و کارآمد همراه با افزایش تدریجی اعتماد به نفس واقعی و پذیرش مسئولیت بیشتر در انتخاب و ازدواج گام بر میدارند. این آگاهی واقعی و دانش توام با اعتماد به نفس به عنوان سرمایهای در جهت حرکت رو به جلو برای انتخاب آگاهانه و مسئولانه عمل میکند.
گام پنجم: غنیسازی مدل تدوین شده همراه با ارائه یک نقشه شناختی جهت ورود به زندگی مشترک
اکنون برای پذیرش عملی مسئولیت، کشف پتانسیلهای مثبت در بطن ارتباط، فعالسازی و سوق دادن نگرش زوج به سمت تغییر، از تکلیف تصویرسازی استفاده میکنیم. در تکلیف تصویرسازی ازدواج، همزمان به آموزش مهارتهای بیرونی سازی مشکل، فرصت کشف و بروز پتانسیلهای مثبت و سوالات انعکاسی (تاملی) میپردازیم.
فرض کنید با همه بررسیهای لازم به یک جمعبندی رسیدید و در انتخابی آگاهانه و مسئولانه باهم ازدواج کردید. تصور کنید در حال زندگی در هویت زن و شوهری هستید. اکنون در انتهای سال اول ازدواج، خصوصیاتی از طرف مقابلتان بروز کرده که مشکلاتی در هویت ارتباطی و زن و شوهری شما ایجاد کرده است. مدتی است از بروز این مشکلات میگذرد و متوجه شدهاید که این مشکلات به دلیل همان نوع سبک تربیتی، سبک دلبستگی و نوع نگرش همسرتان است که در دوران آشنایی نیز کشف و درک کرده بودید.
1- اکنون بهترین واکنش شما چیست؟
2- چگونه و با چه مکانیسمی اجازه نمیدهید مشکلاتی که به ارتباط و هویت زن و شوهری شما حمله ور شدهاند، زندگیتان را از پا در بیاورند؟
3- چگونه طوری عمل میکنید که انگار ابعاد رابطه زن و شوهریتان تحت بیمه نگرش و مهارتهایتان قرار دارد؟
4- اگر قرار باشد که شما نقش یک بیمهگذار رابطه را داشته باشید، چه کار متفاوتی انجام خواهید داد؟ چه تاثیرات احتمالی روی رابطهتان خواهد داشت؟
5- چقدر به قدرت اراده و مسئولیتپذیریتان در مواجهه کارآمد با مشکل مهاجم، ایمان دارید؟
6- آیا مهارتها و سرمایه روانشناختیتان در ابعاد انعطافپذیری، امیدواری، خوشبینی و خودباوری کافیست؟ یا در این زمینه نیاز به ارتقاء دارید؟
7- اگر بعد از یک سال دست و پا زدن در این مشکلات و کلافه شدن، به هر طریقی متوجه شوید و به این درک برسید که این مشکلات و مهاجمان ملتهب کننده رابطه، مربوط به تاثیر آسیبها و جراحتهای روانی و عاطفی همسرتان در سالهای رشد بوده و حذف شدنی نیست اما قابل کنترل است:
چگونه تاثیر حمله مهاجمان مختلکننده رابطه را کاهش میدهید؟
به جای استفاده از راهکارهای همیشگی و ناکارآمد، چه کارهای متفاوتی را امتحان میکنید؟
در این شرایط خود را نیازمند ارتقاء و یادگیری چه مهارتهای شناختی، رفتاری، هیجانی و ارتباطی میدانید؟
ازدواج یا دوام آن؟
بهترین ازدواجها نه در رویا، نه در افسانهها، نه برای دیگران و نه برای ثروتمندان و مرفهین، بلکه گل سرسبد ازدواجها برای زوج¬هایی است که «احساسات و هیجانات پایدارتری» دارند و از ثبات نسبی برخوردارند. افرادی که ثبات عاطفی و هیجانی دارند، تمایلی ندارند از شریک عاطفیشان انتقاد کنند و در برابر همسرشان تند و دفاعی رفتار کنند؛ همچنین آنها همسرشان را نه تحقیر میکنند و نه سرزنش. شادترین ازدواجها برای زوج¬هایی است که تمایل دارند با هکدیگر بخندند، حرف بزنند، رابطه داشته باشند، شوخی کنند، گردش بروند (درکل برونگرا باشند)، نه این که در گوشهای از زندگی زندان درست کنند و در لاک خودشان فرو روند.
میتوان نتیجه گرفت که موفقترین ازدواجها برای زوج¬هایی است که هر دو سازشپذیر بوده بر سر بسیاری از مسائل به توافق میرسند، هر دو وظیفه شناس هستند و با همدیگر تعامل مثبت و مشترک دارند. به عبارت واضحتر میتوان گفت که سه صفت «روان رنجوری» (همیشه عصبی، مضطرب، پر از تنش و نگران بودن)، ««ناسازگاری» و «مسئولیتگریزی» به عنوان سه نابودگر ازدواجها محسوب شده و پیش بینهای قوی طلاق هستند که زندگی را به بدترین شکل ممکن تلخ و زهر مار میکنند.
دکتر آرمین فیروزی
متخصص روانشناسی بالینی و روان درمانی
WWW.Drfirouzi.com